جدول جو
جدول جو

معنی فرخ روز - جستجوی لغت در جدول جو

فرخ روز
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بازش رای فرخ روز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲ - ۲۰۳)
تصویری از فرخ روز
تصویر فرخ روز
فرهنگ فارسی عمید
فرخ روز
(فَرْ رُ)
نام پرده ای است از موسیقی و صوتی از مصنفات باربد و به قول شیخ نظامی نام لحن بیست وهفتم از سی لحن باربد. (برهان) :
چو بازش رای فرخ روز گشتی
زمانه فرخ و فیروز گشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فرخ روز
نام لحنی از سی لحن باربد
تصویری از فرخ روز
تصویر فرخ روز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخروز
تصویر فرخروز
(دخترانه)
نام یکی از الحان باربد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ ناز
تصویر فرخ ناز
(دخترانه)
مرکب از فرخ (مبارک) + ناز (غمزه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراخ روزی
تصویر فراخ روزی
آنکه رزق و روزی فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
تجاوز از حد خود، برای مثال مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی - ۷۰)، آسان گیری، اسراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیرۀ زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن ص 218)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ رو)
نام روز هشتم است از هر ماه شمسی. گویند ملوک عجم در این روز لیکن در ماه دی که آن ماه دهم است از سالهای شمسی جشن کردندی و جامهای سفید پوشیدندی و بر فرش نشستندی و دربان را منع کردندی و بار عام دادندی و به امور رعیت مشغول شدندی و مزارعان و دهقانان با ملوک بر سر یک خوان نشستندی و چیزی خوردندی و بعد از آن هر عرض و مدعایی که داشتندی بی واسطۀ دیگری بعرض رسانیدندی و ملوک برعایا گفتی: ’من هم یکی از شمایم ومدار عالم بزراعت و عمارتست و آن بی وجود شما نمیشودو ما را از شما گزیر نیست چنانکه شما را از ما، و ما و شما چون دو برادر موافق باشیم’. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آن که رزقی فراوان و بسیار دارد. (یادداشت بخط مؤلف) : ستوران فراخ روزی تر از مردم اند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 206).
- امثال:
فراخ روزی را با قحطسال چه کار ؟ (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مردم گشاده رو و شکفته و خندان، کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان) ، آن که با مردم خوشرویی و خوش خلقی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). فراخ روی. رجوع به فراخ روی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
به تعجیل و شتاب رونده، کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف. هرزه خرج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ هَُ مَ)
یکی از سپهبدان دورۀ ساسانی است که در زمان سلطنت آزرمدخت مدعی تاج و تخت شد و آزرمدخت را به زنی خواست و چون آزرمدخت نمیتوانست با پیشنهاد او علناً مخالفت کند در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. رستم فرخزادو فرخ زاد هرمز پسران این سردارند. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی چ 2 ص 522)
لغت نامه دهخدا
بازاری بوده است در بخارا، نرشخی در تاریخ بخارا آورده که به بخارا بازاری بوده است که آن را بازار ماخ روز خوانده اند، سالی دوبار هر باری یک روز بازار کردندی و ابوالحسن نیشابوری در کتاب خزاین العلوم آورده است که در قدیم پادشاهی بوده به بخارا نام او ماخ این بازار وی فرمود ساختن، (تاریخ بخارا ص 25)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرخ رو. که چهرۀ او سرخ باشد:
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی شفق وار میروم.
خاقانی.
در بوستانسرای تو بعد از تو کی بود
خندان انار و تازه به وسرخ روی سیب.
سعدی.
مرد را شرم سرخ روی کند
خلق را خوب خلق و خوی کند.
اوحدی.
هرکس از اهل آبه که اورا بینی سرخ روی و ازرق چشم. (تاریخ قم ص 81).
، سرفراز. مباهی. خرسند. خوشحال. خرم. فخرکننده. نازان:
خان را به خانه بازفرستاد سرخ روی
با خلعت و نوازش و با ایمنی بجان.
فرخی.
زیرا که سرخ روی برون آمد
هرکو به پیش حاکم تنها شد.
ناصرخسرو.
و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. (کلیله و دمنه).
گر نگوید بدل مرادش هست
که سوی خانه سرخ روی رود.
سوزنی.
بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
سرخ روتر ز امیری که گرفتار آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رُ فِ)
روز هفتم از هر ماه شمسی. (ناظم الاطباء). روز هفتم از ماههای ملکی. (آنندراج) (از برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
دست اورنجی از طلا و نقره که چهارتو تافته باشند. (از برهان) (ناظم الاطباء). رخ گیره. رجوع به رخ گیره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شکفته رو و گشاده پیشانی. (آنندراج). فراخ رو:
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است.
نظامی.
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گشادبازی. (یادداشت بخط مؤلف) :
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ.
سعدی (گلستان).
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرد رو
تصویر فرد رو
تک رو کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
زیبا روی زیبا صورت جمیل: کی بود که باز بینم باز آن همایون لقا و فرخ دیم. (مسعود سعد 616)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای رزق فراوان و بسیار باشد آنکه اسباب آسایش و گذران او از هر جهت فراهم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. بشتاب رفتن، تجاوز از حد خود، اسراف، گشاد بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا روی
تصویر فرا روی
پیش روی برابر، سرشناس معروف
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره خویش نماید، روز هفتم از ماههای ملکی، دستینه ای که آنرا چهار تو مانند ریسمانی تابیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
((~. رَ یا رُ))
به شتاب رونده، به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، ولخرج، اسراف کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ روزی
تصویر فراخ روزی
کسی که رزق و روزی فراوان دارد، فراخ عیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
((~. رَ))
به شتاب رفتن، تجاوز از حد خود، ولخرجی، اسراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخ فروز
تصویر رخ فروز
((رُ فُ))
آن که چهره خویش نماید، روز هفتم از ماه های ملکی، دستینه ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
نام یکی از روزها در گاه شمار مازندرانی
فرهنگ گویش مازندرانی
روز برفی
فرهنگ گویش مازندرانی